آخرین مطالب پيوندها
|
بی طرف
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست آسمانی ! تو در آن گستره خورشیدی کن من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز که همین شوق مرا ، خوب ترینم ! کافی ست
غريب آمده ام غريب خواهم رفت
نچيده سيب به روياي سيب خواهم رفت
ميان بوسه طنابي به دار مي بافند
به گونه با گل سرخ فريب خواهم رفت
صداي خواب بر احساس شهر مي پيچيد
و گفت با دل من بي نصيب خواهم رفت
و مرگ سهم تمام حيات حوا بود
اسير دست رسوم عجيب خواهم رفت
به شوق باغ پر از ياس هاي قديم
از اين بهار دروغين نجيب خواهم رفت
اگر چه گريه بر اين شهر جرم زندان داشت
ميان همهمه ها عن قريب خواهم رفت
زمان كوچ شد افسوس دست من خاليست
غريب آمده بودم غريب خواهم رفت
راحت بخواب اي شهر ! آن ديوانه مرده
در پيله ابريشمش پروانه مرده
در تنگ ديگر شور دريا غوطه ور نيست
آن ماهي دلتنگ خوش بختانه مرده
يك عمر زير پا لگد كردند او را
اكنون كه ميگيرند روي شانه مرده
گنجشگ ها ! از شانه هايم بر نخيزيد
روزي درختي زير اين ويرانه مرده
ديگر نخواهد شد كسي مهمان آتش
آن شمع را خاموش كن پروانه مرده !
آرزو دارم بهاران مال تو
شاخه های یاس خندان مال تو
ساده بودن های باران مال تو
آن خداوندی که دنیا آفرید
تا ابد همراه و پشتیبان تو
شمع های رفتن تو فوت
بغضم ترک ترک شده مثل چشمای توی قاب
یه اسم فقط مونده ازت صفحه اول کتاب
گل های خشک پرپر و بوی قدیمی تنت
یه خط کهنه روی کارت مبارکه اومدنت
یه چاردیواری سوتاکور یه خونۀ غرق سکوت
امشب تولد منه شمع های رفتن تو فوت
این قلب مردنی من باخته همش توی غمت
امشب تولد منه تو سالگرد رفتنت
نمیدونم چند سالمه ولی غمت 3 ساله شد
پیر شده تو نبودنت یه قلب زخمی و کبود
3سال آزگاره که دارم بی تو سر میکنم
دست میکشم روی کتاب غصه هامو تر میکنم
با این سه شمع نیمه جون فوت میکنم رفتن تو
امشب میام به زندگی یا که منو میکشی تو
تموم شده امشب بازم غمت داره نو میشه
یه سال مونده روبرو نزار غمت 4ساله شه
یه سال مونده روبرو یه خونۀ غرق سکوت
غمت دیگه بزرگ شده شمع های رفتن تو فوت
یه چاردیواری سوتاکور یه خونۀ غرق سکوت
امشب تولد منه شمع های رفتن تو فوت
نیمه شب آواره و بی حس وحال
در سرم سودای جامی بی زوال
عرصه ای آغاز کردیم در خیال
دل بیاد آورد ایام وصال
ازجدایی یک دو سالی می گذشت
یک دو سال از عمر رفت و برنگشت
دل بیاد آورد اول بار را
خاطرات اولین دیدار را
آن نظر بازی آن اسراررا
آن دو چشم مست و آهو وار را
همچو رازی مبهموسربسته بود
چون من از تکرار اوهم خسته بود
آمد و هم آشیان شد بامن او
همنشین هم زبان شد با من او
خسته جان بودم که جان شد بامن او
ناتوان بودم توان شد با من او
دامنش شد خوابگاه خستگی
این چنین آغاز شد دلبستگی
وای از آن شب زنده داری تا سحر
وای از آن عمری که با اوشد به سر
مست او بدم ز دنیا بی خبر
دم به دم این عشق می شد بیشتر
آمد و در خلوتم دم ساز شد
گفتگوها بین ما آغاز شد
گفتمش...
گفتمش در عشق پابرجاست دل
گر گشایی چشم دل زیباست دل
گر تو زو رعمان شوی دریاست
بی تو شام بی فرداست دل
دل ز عشق روی تو حیران شده
در پی عشق تو سرگردان شده
گفت ....
گفت در عشقت وفادارم بدار
من تو را بس دوست می دارم بدار
شوق وصلت را بسر دارم بدار
چون تویی مخمور خمارم بدار
باتو شادی می شود غم های من
با تو زیبا می شود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل ز جادوی روخت افزون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیباییت مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود
بحر کس جزاو در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود
هم چو عشق من هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شهره ی آفاق بود
در نجابت در نگوهی تاخ بود
روزگار....
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت
زیر پای عشق ما سنگی گذاشت
بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس
حسرتو رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدایی غم نبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبود
بامن دیوانه پیمان ساده بست
ساده ام آن عهدو پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را کسست
این خبر ناگاه پشتم را شکست
آن کبوتر آخر از بند رست
رفت و با دلدار دیگر عهد بست
با که گویم که او هم خون من است
خسم جان و تشنه ی خون من است
بخت بد منوصل او قسمت نشد
این گدا مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد
عاشقان را خوشدلی تقدیر نیست
با چنین تقدیر بد تدبیر نیست
از غمش با دود و دم همدم شدم
باده نوش غصه ی او من شدم
مست مخمور و خراب از غم شدم
ذره ذره آب گشتم کم شدم
آخر آتش زد دل دیوانه را
سوختی پروا پر پروانه را
عشق من....
عشق من از من گذشتی خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن ز سر
دیشب از کف رفت فردا را نگر
آخر این یکبار از من بشنو پند
بر منو بر روزگارم دل نبند
عاشقی را دیرفهمیدی چه سود
عشق دیرین گسسته تار و پود
گر چه آب رفته باز آید به رود
ماهی بیچاره اما مرده بود
بعد از این هم آشیانت هر کس است
باش با او یاد تو ما را بس است
لودویگ وان بتهوون (متولد ۱۶ دسامبر ۱۷۷۰ – فوت ۲۶ مارس ۱۸۲۷) یکی از موسیقیدانان برجسته آلمانی بود که بیشتر زندگی خود را در وین سپری کرد. وی یکی از بزرگترین و تأثیر گذارترین شخصیتهای موسیقی در دوران کلاسیک و آغاز دوره رومانتیک بود. بتهوون به عنوان بزرگترین موسیقیدان تاریخ همیشه مورد ستایش قرار گرفته. آوازه او موسیقیدانان، آهنگسازان، و شنوندگانش را در تمام دوران تحت تأثیر عمیق قرار داده. در میان آثار شناخته شده وی میتوان از سنفونی نهم، سنفونی پنجم، سنفونی سوم، سونات پیانو پاتتیک، مهتاب و هامرکلاویر، اپرای فیدلیو و میسا سولمنیس نام برد.
بتهوون در شهر بن آلمان متولد شد. پدرش یوهان وان بتهوون اهل هلند (فلاندر آن زمان) بود و مادرش ماگدالِنا کِوِریچ وان بتهوون تبار اسلاو داشت. اولین معلم موسیقی بتهوون پدرش بود. پدرش یوهان یکی از موسیقیدانان دربار بن بود. او مردی الکلی بود که سعی میکرد بتهوون را بهزور کتک، به عنوان کودکی اعجوبه همانند موتزارت به نمایش بگذارد. هر چند استعداد بتهوون بزودی بر همه آشکار شد. بعد از آن بتهوون تحت آموزش کریستین گوتلوب نیفه قرار گرفت. همچنین بتهوون تحت حمایت مالی شاهزاده اِلِکتور (همان درباری که پدرش در آن کار میکرد) قرار گرفت. بتهوون در سن ۱۷ سالگی مادر خود را از دست داد و با درآمد اندکی که از دربار میگرفت مسئولیت دو برادر کوچکترش را بر عهده داشت.
بتهوون در سال ۱۷۹۲ به وین نقل مکان کرد و تحت آموزش ژوزف هایدن قرار گرفت. ولی هایدن پیر در آن زمان در اوج شهرت بود و به قدری گرفتار، که زمان بسیار کمی را میتوانست صرف بتهوون بکند. به همین دلیل بتهوون را به دوستش یوهان آلبرشتبرگر معرفی کرد. از سال ۱۷۹۴ بتهوون به صورت جدی و با علاقه شدید نوازندگی پیانو و آهنگسازی را شروع کرد و به سرعت به عنوان نوازنده چیرهدست پیانو و نیز کمکم به عنوان آهنگسازی توانا، سرشناس شد.
بتهوون بالاخره شیوه زندگی خود را انتخاب کرد و تا پایان عمر به همین شیوه ادامه داد: به جای کار برای کلیسا یا دربار (کاری که اکثر موسیقیدانان پیش از او میکردند) به کار آزاد پرداخت و خرج زندگی خود را از برگذاری اجراهای عمومی و فروش آثارش و نیز دستمزدی که عدهای از اشراف که به توانایی او پی برده بودند و به او میدادند، تأمین میکرد.
زندگی او به عنوان موسیقیدان به سه دوره «آغازی»، «میانی» و «پایانی» تقسیم میشود:
دوره آغازی
در دوره آغازی (که تقریباً از سال ۱۸۰۲ آغاز میشود) کارهای بتهوون تحت تأثیر هایدن و موتزارت بود، در حالی که در همان زمان مسیرهای جدیدتر و به تدریج دید وسیعتری در کارهایش را کشف میکرد. بعضی از آثار مهم وی در دوران آغازی: سنفونیهای شماره ۱ و ۲، شش کوارتت زهی، دو کنسرتو پیانو، دوازده سونات پیانو (شامل سوناتهای مشهور پاتِتیک و مهتاب).
دوره میانی
دوران میانی کمی بعد از بحران روحی بتهوون به علت کری آغاز شد. آثار بسیار برجستهای که درون مایه اکثر آنها شجاعت، نبرد و ستیز است در این دوران شکل گرفتند. این آثار بزرگترین و مشهورترین آثار موسیقی کلاسیک را شامل میشود. آثار دوره میانی: شش سنفونی (شمارههای ۳ تا ۸)، سه کنسرتو پیانو (شمارههای ۳ تا ۵) و تنها کنسرتوی ویولن، پنج کوارتت زهی (شمارههای ۷ تا ۱۱)، هفت سونات پیانو (شمارههای ۱۳تا ۱۹) شامل سوناتهای والدشتاین و آپاسیوناتا، و تنها اپرای بتهوون «فیدلیو».
دوره پایانی
دوره پایانی فعالیتهای بتهوون در سال ۱۸۱۶ آغاز شد. آثار دوران پایانی بسیار قابل ستایشند و آنها را میتوان عمیقاً متفکرانه و بسیار بیانگر سیمای شخصی بتهوون توصیف کرد. همچنین بیشترین ساختار شکنیهای بتهوون را در آثار این دوره میتوان یافت (به طور مثال، کوارتت زهی شماره ۱۴ در دو دیِز مینور دارای ۷ موومان است، همچنین بتهوون در آخرین موومان سنفونی شماره ۹ خود از گروه کُر استفاده کرده). آثار برجسته این دوره: سونات پیانوی شماره ۲۹هامرکلاویر، میسا سولمنیس، سنفونی شماره ۹، آخرین کواتتهای زهی (۱۲ - ۱۶) و آخرین سوناتهای پیانو (۲۰ - ۳۲). بتهوون در این زمان شنوایی خود را به طور کامل از دست داده بود.
با توجه به عمق و وسعت مکاشفات هنری بتهوون، همچنین موفقیت وی در قابل درک بودن برای دامنه وسیعی از شنوندگان، هانس کلر موسیقیدان و نویسنده انگلیسی اتریشیتبار، بتهوون را اینچنین توصیف میکند: «برترین ذهن در کل بشریت».
شخصیت
بتهوون بیشتر اوقات با خویشاوندان و بقیه مردم نزاع و به تلخی برخورد میکرد. شخصیت بسیار مرموزی داشت و برای اطرافیانش به مانند یک راز باقی ماند. لباسهایش کثیف و به هم ریخته بود. در آپارتمانهای بسیار به هم ریخته زندگی میکرد. بسیار تغییر مکان میداد. طی ۳۵ سال زندگی در وین حدود چهل بار مکان زندگیاش را تغییر داد. در معامله با ناشرانش همیشه بیدقت بود و اکثر اوقات مشکل مالی داشت.
بتهوون پس از مرگ برادرش گاسپار بر سر حضانت برادر زادهاش کارل با بیوه گاسپار مدت ۵ سال نزاع قانونی تلخی داشت. سرانجام بتهوون در این نزاع پیروز شد. ولی این پیروزی برای کارل فاجعه بود؛ زندگی با یک کر، مرد بی زن و غیر عادی در بهترین شکلش هم وحشتناک بود. سرانجام کارل اقدام به خودکشی کرد (البته خودکشی کارل منجر به مرگ نشد) و بتهوون که سلامتیاش حالا کمتر شده بود زیر بار آن خرد شد.
بتهوون هیچگاه در خدمت اشراف وین نبود. بر این اعتقاد داشت که هنرمندان به اندازه اشراف قابل احتراماند. در یکی از روزهای ملاقات گوته با بتهوون در سال ۱۸۱۲ چنین نقل میکنند: «روزی گوته و بتهوون در کوچههای وین در حال قدم زدن بودند. جمعی از اشراف زادگان وینی از مقابل آنها در حال عبور از همان کوچه بودند. گوته به بتهوون اشاره میکند که بهتر است کناری بروند و به اشراف زادگان اجازه عبور دهند. بتهوون با عصبانیت میگوید که «ارزش هنرمند بیشتر از اشراف است. آنها باید کنار روند و به ما احترام بگذارند.» گوته بتهوون را رها میکند و در گوشهای منتظر میماند تا اشراف زادگان عبور کنند. کلاهش را نیز به نشانه احترام بر میدارد وگردنش را خم میکند. بتهوون با همان آهنگ به راهش ادامه میدهد. اشراف زادگان با دیدن بتهوون کنار میروند و راه را برای عبور وی باز میکنند و به وی ادای احترام میکنند. بتهوون هم از میان آنها عبور میکند و فقط کلاهش را به نشانه احترام کمی با دست بالا میبرد. در انتهای دیگر کوچه منتظر گوته میشود تا پس از عبور اشراف زادهها به وی بپیوندد.»
وِجهه او به قدری عظیم بود که وقتی در سال ۱۸۰۹ تهدید کرد که پستی را خارج از اتریش خواهد پذیرفت، سه نفر از نجبا ترتیبات خاصی برای نگهداشتن وی در وین به عمل آوردند. شاهزاده کینسکی، شاهزاده لوبکوویتز، آرشیدوک رودلف برادر امپراتور و شاگرد بتهوون داوطلب پرداخت حقوق سالانه به او شدند. تنها شرط آنها برای این قرار بیسابقه در تاریخ موسیقی این بود که بتهوون به زندگی در پایتخت اتریش ادامه دهد.
موسیقی
بسیاری معتقدند موسیقی بتهوون بازتاب زندگی شخصی اوست که در اکثر اوقات تجسمی از نبرد و نزاع همراه با پیروزی است. مصداق این توصیف را میتوان در اکثر شاهکارهای بتهوون که بعد از یک دشواری سخت در زندگیاش پدید آمدند یافت. بتهوون در سال ۱۸۰۲در هایلیگنشتاد (روستایی خارج از وین) وصیت نامهای خطاب به دو برادرش نوشته که به وصیتنامه هایلیگنشتاد معروف است. پس از واقعه هایلیگنشتاد و غلبه بر یأسش از ۱۸۰۳تا ۱۸۰۴ سمفونی عظیم شماره ۳ خود به نام اروئیکا را که نقطه تحول در تاریخ موسیقی است تصنیف کرد. طی مبارزه چند سالهاش برای قیمومیت کارل، بتهوون کمتر آهنگ ساخت و وینیها شروع به زمزمه کردند که کار او تمام است. بتهوون شایعات را شنید و گفت: «کمی صبر کنید، بزودی چیزی متفاوت خواهید فهمید» و اینطور شد. بعد از ۱۸۱۸ مسائل داخلی بتهوون مانع از انفجار خلاقیت او نشد و بعضی از بزرگترین آثارش: میسا سولمنیس، سنفونی شماره ۹، آخرین سوناتهای پیانو و آخرین کوارتتهای زهی را به وجود آورد. او از سال ۱۸۰۰ به ناشنوایی تدریجی خود پی برد. برای یک آهنگساز و نوازنده هیج اتفاقی نمیتواند ناگوارتر از ناشنوایی باشد، اما حتی آن هم نتوانست مانع جدیای برای بتهوون باشد. آخرین کارهای او شگفتی خاصی دارند، و بسیاری آنها را مملو از معانی مرموز و ناشناخته میدانند.بتهوون را بزرگترین هنرمند تاریخ موسیقی و پیانو میدانند.
مرگ
بتهوون از سلامت کمی برخوردار بود، مخصوصاً بعد از سن ۲۰ سالگی، زمانی که درد شکم شروع به آزار دادنش کرد. اما علاوه بر این مشکلات جسمی، او درگیر چندین مشکل روحی نیز بود، که ناکامی در یک سری روابطه عشقی از جمله آنها بود. در سال ۱۸۲۶سلامت وی به شدت وخیم شده بود، تا اینکه یک سال بعد در ۲۶ مارس ۱۸۲۷ از دنیا رفت. در آن زمان تصور میشد مرگش به دلیل مرض کبد بودهاست، اما تحقیقات اخیر بر اساس دستهای از موهای بتهوون که پس از مرگش باقی مانده، نشان میدهد که مسمومیت سرب باعث بیماری و مرگ نابهنگام وی بوده (مقدار سرب خون بتهوون ۱۰۰برابر بیشتر از مقدار سرب در خون یک فرد سالم بود). احتمالاً منبع این سرب از ماهیهای رودخانه آلوده دانوب و ترکیبی از سرب که برای شیرین کردن شراب استفاده میشود بوده. بعید است ناشنوایی بتهوون به خاطر مسمومیت از سرب بوده باشد، برخی از تحقیقات نشان میدهد که اختلال در پادتن سیستم دفاعی بدن و دچار شدن به بیماری لوپوس منتشر، عامل آن بودهاست.
و اما بتهون دانشمندان متوجه شدن که در جمجمه بتهون دو سوراخ وجود داشته که در جمجمه عادی این سوراخ یکی است و آن ها علت کر شدن بتهون را با این موضوع مربوط می دانند
مطمئنا همه ی شما سمفونی های بتهون را شنیدید در اول یکی از سمفونی های ایشون به شکل دا دا دادام شروع میشه که این شکل نواختن نشانه ی این بود که ایشون مستجر بودند و صاحب خانه اش به این شکل یعنی دادادامممم در اتاقشو می زد
همچنین افرادی در کنار پنجره ی اتاق بتهون می نشتند و وقتی بتهون شروع به نواختی می کرد آن ها نت ها را یادداشت میکردند و به اسم خود آن ها را به اجرا در می آوردند
شعر ترکی (مادر شیرین زبان)
عهد ائدمیشم داها عشقدن آز دئیم
مجبور دیلم واری غملی سؤز دئیم
قلم سنده قولاق دوتوب یاز دئیم
محبتلی شیرین دیللی آنادان
اوزو قشنگ سؤزو بللی آنادان
یاز تا دئیم من عرصه گلممیش
الفت رنگی صحبت بویی بیلممیش
غنچا گولوم هیچ بولبولا گولممیش
بیر سندینگ منه اؤرگدینگ گولمگی
شادلیقینان محنت فرقی بیلمگی
سن ننیمه غونچا گوللر باغلادینگ
نه ذوقونان منی یاخچی ساخلادینگ
آغلایاندا غمگین اولوب آغلادینگ
اویاق چاغی بالیشت ییغیب اوتوردونگ
یادماگ وقتی لالا دئیب یاتیردینگ
اول منه آنا دئمگ اورگدنگ
شیرین جاندان شكر سمگ اورگدنگ
آرام آرام ایچمگ یئمگ اورگدنگ
اؤز باغچانگدا گول گؤیردن سنیدینگ
غفلت اوخوسون اؤیاردان سنیدینگ
چوخ گئجه لر چیراغ اولدونگ باتمادینگ
یا آی تكین شام تا سحر یاتمادینگ
محبتینگ شمعین خاموش ائدمدینگ
فرق یوخویدو گون و گئجه یانینگدا
یاتماگ فطرت اولموش سنینگ جانینگدا
نیچه گون دیر كی من قیشی ساییرام
تا یاز گله بیر دسته گول قاییرام
هر باغچانینگ قونچا گولون آییرام
وئرم سنه منی یاخچی گؤیردن
گؤز یاشینی روان ائدن سوواردان
آخان سویانگ بیلمم هاردان آخمیشانگ
ایراق چؤلدن یا داغلاردان آخمیشانگ
ئیردن جوشوب یاكی قاردان آخمیشانگ
فقط سئیرم بیزیم چؤلدن گئدمینگ
ئیر اوزونده روان اولانگ باتمایانگ
اوجه داغانگ، هیچ باشینگا ال چاتمامیش
گونونگ چالان دمدن هنوز باتمامیش
تا ایشیقنگ اویاق فرود یاتمامیش
خزان چاغی یاشیل باشینگ من گوره م
باشیم قورام دامانینگدا جان وه رم
ساحل امروز خموش است
ماسه ها شسته و نمناک
موج کف بر لب و دیوانه و مست
سوی من می آید و بر می گردد،
مرغ دل گرچه اسیر قفس است،
همرۀموج ندانم که چرا میخواند
مادر!امروز دلم شعر ترا میخواند
بر سر سنگ به نزدیکی آب،
مرغکی گرم عبادت،
سر یک پای ستاد ست، دعا میخواند،
پر این مرغ سپید است، از رهی
سینه اش پا ک زکین،
به چنین پاکی و خوبی به خدا مادرم است این،
از رهی دور رسیدست ومرا میخواند.
آنام لاي لايي!!!
لاي لاي دئديم ياتينجا
گوزلرم آي باتينجا
زارا آمانا گللم
سن حاصله چاتينجا
لاي لاي امگيم بالا
دوزوم چورگيم بالا
گوزلييرم بويويسن
گوروم گلمه يين بالا
لاي لاي دئديم بويونجا
باش ياسديغا قويونجا
يات سن گول ياتاغيندا
باخيم سنه دويونجا
لاي لاي گوزوم آغلاما
اورييمي داغلاما
يات يوخون شيرين اولسون
قلبيمي سن داغلاما
لاي لاي آهو گؤز بالام
لاي لاي شيرين سؤز بالام
گؤزل ليكده دونيادا
تكدي منيم اؤز بالام
بير گول اكيديم بويونجا
اييله مديم دويونجا
عمروم _ گونوم اوزانسين
بو بالامين تويونجا
لاي لاي شكريم قنديم
لاي لاي اوجا سهنديم
دونيا گؤزل لرينده
من بالامي بينديم
لاي لاي دئديم ياتاسان
قيزيل گوله باتاسان
قيزيل گول سنين اولسون
خرمنينده ياتاسان
لاي لاي بئشيگيم لاي لاي
ائويم ائشيگيم لاي لاي
اوزون گئجه لر بويو
چكيم كئشيگين لاي لاي
لاي لاي دئديم ائللردن
شيرين _ شيرين ديللردن
آللاه بالامي ساخلا
اوزون آيلار ايللردن
لاي لاي گوزوم لاي لاي
آييم اولدوزوم لاي لاي
سن حاصله چاتينجا
هر درده دوزوم لاي لاي
لاي لاي چاتمير داده كيم
هارايا فرياده كيم
دور قالادان هارايلا
بلكه گلسين بابكيم
لاي لاي دئديم آدينا
حق يئتيشسين دادينا
بويا باشا چاتاندا
مني ده سال يادينا
بالامي تانيرام من
هر سؤزين قانيرام من
يوخودا آه چكنده
اود توتوب يانيرام من
لاي لايينام يات بالام
گون ايله چيخ بات بالام
من آرزوما چاتماديم
سن آرزووا چات بالام
لاي لايينام اؤز بالام
قاشي قارا گؤز بالام
ديلين بالدان شيريندي
دوداغيندا سؤز بالام
لاي لاي ديلين دوز بالام
ديل آچ گينان تئز بالام
من اوتوروم سن دانيش
شيرين شيرين سؤز بالام
لاي لاي بالام گول بالام
من سنه قوربان بالام
قان ائيله مه كؤنلومو
گل منه بير گول بالام
لاي لايينام گول بالام
تئل لري سونبول بالام
كپنك دن سئرچه دن
يوخوسو يونگول بالام
لاي لاي داغ بويو دوزوم
آي كؤرپه امليك گؤزوم
بانلاديلار خوروزلار <span lang="FA"
از " مـانـدن " کــه چیــزی نـمی دانی لااقـــل.... درســـت رفتـــن " را یــاد بگیـــر...
شعرهاي استاد شهريار..........
حیدر بابایه سلام
اشعار ترکی فولکوریک استاد شهریار را میتوان در منظومه معرف حیدر بابایه سلام دید حیدر بابا نام کوهی در روستای استاد شهریار است شهریار وقتی در تهران و دور از وطن بود از احوال مردم دختران و پسران و بچه ها و سیدهای و معلم قدیم خود در مکتب خانه و... میپرسد و در واقع یک مردم شناسی در روستاهای قدیم اذربایجان را در شعرهای استاد شهریار میتوان دید
روز تولد استاد شهریار در ایران به عنوان روز ملی ادب در ایران است همچنین اشعار ترکی شهریار در کشورهای بزرگ ترک مثل ترکیه,اذربایجان و... از جایگاه ویژه ای برخوردار است چون نشان دهنده صمیمیت و زندگی سنتی ترکان جهان است.
ودیگر دلیل اینکه تاریخ تولد استاد شهریار بعنوان روز ملی ادب در ایران تعیین شده است تغیر جهتی است که استاد شهریار به شعر در ایران داده است اشعار کنونی در ایران که سروده می شود دارای جهت بندی خاصی می باشد که از اشعارسروده شده قبل از استاد متمایز است
.....حیدر بابا,قره چمن جاداسی
چووشلارین گله ر سسی-صداسی
کربلیا گئدنرین قاداسی
دوشسون بو اج یولسوزلارین گوزونه
تمدونون اویودوخ یالان سوزونه!
حیدر بابا,شیطان بیزی ازدیریب
محبتی اورکلردن قاز دیریب
قره گونون سرنوشتین یازدیریب
سالیب خلقی بیر بیرینین جانینا
باریشیغی بلیشدیروب قانینا
گوز یاشینا باخان اولسا,قان اخماز
انسان اولان خنجر بلینه تاخماز
اما حیف کور توتدوغون بوراخماز
بهشتیمیز جهنم اولماقدادیر
ذی حجه میز محرم اولماقدادیر
........ اويون اولدوق
ایتیمیز قورد اولالی، بیزده قاییتدیق قویون اولدوق
ایت ایله قول- بویون اولدوق
ایت الیندن قاییدیب، قوردادا بیرزاد بویون اولدوق
ایت ایله قول- بویون اولدوق
قوردوموز دیشلرینی هی قارا داشلاردا ایتیلتدی
قویونون دا ایشی بیتدی
سون، سوخولدی سورویه، بیر سورونی سؤکدی- داغیتدی
اکیلیب، ایت گئدیب ایتدی
بیزده باخدیق ایت ایله قورد آراسیندا اویون اولدوق
ایت ایله قول- بویون اولدوق
استاد شهریار
آزادليق قوشي وارليق
هر چند قوتولماق هله یوخ دارلیغمیزدان
اما بیر آزادلیق دوغولوب وار لیغمیزدان
(وارلیق)نه بیزیم تکجه آزادلیق قوشوموز دیر
بیر مژده ده وئرمیش بیزه همکار لیغمیزدان
به به نه شیرین دیللی،بو جنت قوشی،طوطی
قندین آلیب الهام له دیندار لیغمیزدان
دیل آچامدا کارلیق داگئدر،کورلوغلوموزدا
چون لا للیغمیز دوغموش ایدی کار لیغمیزدان
دشمن بیزی ال بیر گؤره،تسلیم اولی ناچار
تسلیم اولوروق دشمنهناچار لیغمیزدان
هر انقلابین وور- ییخی صون بنالیق ایسته ر
دستور گرگ آلماق داها معمار لیغمیزدان
هشیار اولاسوز،دشمنی مغلوب ائده جکسیز
دشمنلریمیز قورخوری هشیار لیغمیزدان
بیرلیک یارادون،سؤز بیر اولاربیز کیشی لرده
یوخلوقلاریمیز بیتدیره جک وار لیغمیزدان
استاد شهریار
دريا ائله ميسن
ترکی بیر چشمه ایسه، من اونی دریا ائله دیم
بیر سویرق معرکه نی محشر کبرا ائله دیم
بیر ایشیلتیدی سها اولدوزی تک گورسنمز
گوز یاشیلما من اونی عقد ثریا ائله دیم
امیدیم وار که بو دریا هله اقیانوس اولا
اونا ضامن بو زمینه که مهیا ائله دیم
عرفانا چاتماسا شعر و ادب ابقا اولماز
من ده عرفانه چاتیب شعریمی ابقا ائله دیم
ابدیتله یاناشدیم دوغولا حافظه تای
شیرازین شاهچراغین تبریزه اهدا ائله دیم
ترکی نین جانینی آلمیشدی حیاسیز طاغوت
من حیات آلدیم اونا، حق ایچون احیا ائله دیم
(فیض روح القدس) اولدی مددیم حافظ تک
من ده حافظ کیمی اعجاز مسیحا ائله دیم
قمه قداره لر آغزیندا دیل اولمیشدی سوگوش
من سه وینج ائتدیم اونی، خنجری خرما ائله دیم
ایندی گویلرده گوزل صفله صفا ایله گزیر
منجلابلاردا اوزن اردگی دورنا ائله دیم
باخ که(حیدر بابا)افسانه تک اولموش بیر قاف
من کیچیک بیر داغی سر منزل عنقا ائله دیم
بوردا(روشن ضمیرین)ده هنرین یاد ائده لیم
من اون دا قلمین طوطی گویا ائله دیم
نه تک ایراندا منیم ولوله سالمیش قلمیم
باخ که ترکیه ده، قافقازدا نه غوغا ائله دیم
باخ که تهراندا نه شاعرلری شیدا ائله دیم
هم(سهندیه) سهندین داغین ائتدی باش اوجا
هممن ئوز قارداشیمین حقینی ایفا ائله دیم
آجی دیللرده شیرین ترکی اولوردی حنظل
من شیرین دیللره قاتدیم اونی حلوا ائله دیم
هر نه قالمیشدی کئچنلردن اونا بال پتگی
اریدیب موملو بالین شهد مصفا ائله دیم
ترکی، واللاه، آنالار اوخشاغی، لایلای دیلی دیر
دردیمی من بو دوا ایله مداوا ائله دیم
شهریار، حیف ساووخدیر بو دگیرمان هله ده
دارتماغا یوخدی دنی، من ده مدارا ائله دیم
استاد شهریار
ناز ايله ميسن
چوخلار انجیکدی کی، سن اونلارا ناز ایله میسن
من ده اینجیک کی، منیم نازیمی آز ایلمه میسن
ائتمیسن نازی بو ویرانه کؤنولده سلطان
ائوین آباد اولا، درویشه نیاز ایله میسن
هر باخیشدا چالیبان کیپریگی مضراب کیمی
بیر قولاق وئر بو سینیق قلبی نه ساز ایله میسن؟
باشدان آچ یایلیغی افشان ایله سوسن- سنبل
سن بیزیم بایراممیزسان قیشی یاز ایله میسن
سن گون اول، قوی غم میز داغدا قار اولسون، اریسین
منیم آنجاق ایشیمی سوز و گداز ایله میسن
من بو معناده غزل یازمالی حالیم یوخدی
سن جوجوق تک قوجانی فرفره باز، ایله میسن
کاکلی باشدا بوروب باغلامیسان تاج کیمی
او قیزیل ساچدان اونا، گوللی قوتاز ایله میسن
سینه بیر دشت مغان دیر، قوزی یان- یانه یاتیب
منیم آغلار گوزومی اوردا آراز ایله میسن
بو گوزللیک کی جهاندا سنه وئرمیش تانری
هر قدر ناز ائله سن ایله، کی آز ایله میسن
من بو سوز یله آتدین، آرالاندین بیلیرم
آرانی بیر پارا نامردیله ساز ایله میسن
دستماز ایله دیگین چشمه،مسیحا قانی دیر
بیلمیرم هانسی کلیساده نماز ایله میسن؟
من«عشیران» اوخوسام، پنجه«عراق» اوسته گزه ر
گوزلیم، «ترک» اولالی، ترک «حجاز» ایله میسن
تازا شاعر، بوده نیز هر نه باخیرسان دیبی یوخ
چوخ اوزاتسان بوغازی، اوردهگی قاز ایله میسن
بسکه زلف و خط خالین قوپالاغین گؤتدون
زلفعلی نین باشینی آزقالا داز ایله میسن
گل! منیم ایسته دیگیم کعبه ییخیلماز، اوجالار
باشدادا کژ گئده سن، دیبده تراز ایله میسن
خط و خالیندن آلیب مشقیمی قرآن یازارام
بو حقیقت له منی، اهل مجاز ایله میسن
منی، دان اولدوزی، سن یاخشی تانیرسان که سحر
افقی خلوت ائدیب رازو نیاز ایله میسن
«شهریار»ین داغیلیب، داغدا داشا دالدالانیب
ئوزون انصاف ایله، محمودی ایاز ایله میسن
استاد شهریار
يارقاصدي
سن یاریمین قاصیدی سن
اگلش سنه چاى دئمیشم
خیالینى گوندرهیب دیر
بس کى من آخ- واى دئمیشم
آخ! گئجهلر یاتمامیشام
من سنه لاى- لاى دئمیشم
سن یاتالى، من گؤزومه
اولدوزلاری سای دئمیشم
هر کس سنه اولدوز دئیه
اؤزوم سنه آى دئمیشم
سندن سونرا، حیاته من
شیرین دیسه، زاى دئمیشم
هر گوزهلدن بیرگول آلیب
سن گؤزهله پاى دئمیشم
سنین گون تک باتماغیوى
آی باتانا تای دنمیشم
ایندى یایا قیش دئییرم
سابق قیشا یاى دئمیشم
گاه طویووی یاده سالیب
من ده لى، ناى- نای دئمیشم
سونرا یئنه یاسه باتیب
آغلاری های هاى دئمیشم
اتک دولو دریا کیمى
گؤز یاشیما، چاى دئمیشم
عمره سورهن من قره گون
آخ دئمیشم، وای دئمیشم
استاد شهریار
تاريم منيم
سیزلاییر احوالیما صبحه قدر تاریم منیم
تکجه تاریم دیر قارا گونلرده غمخواریم منیم
چوخ وفالی دوستلاریم واردیر، یامان گون گلجهیین
تاردان اوزگه قالماییر یار وفاداریم منیم
یئر توتوب غمخانه ده، قیلدیم فراموش عالمی
من تارین غمخواری اولدوم، تار غمخواریم منیم
گوزلریمه هر تبسم سانجیلیر نئشتر کیمی
کیپریگی خنجردی، آه، اول بی وفا یاریم منیم
آسمان آلدی کناریمدان آی اوزلو یاریمی
یاش توکر اولدوز کیمی بو چشم خونباریم منیم
ای بو غملی کونلومون تاب و توانی، سویله بیر
عهد و پیمانین نه اولدو، نولدو ایلغاریم منیم
شهریارم گر چی من سوز مولکونون سلطانییم
گوز یاشیمدان باشقا یوخدور در شهواریم منیم
استاد محمدحسین شهریار
بهجت آباد خاطرسي
اولدوز سایاراق گؤزله میشم هر گئجه یاری
گئج گلمه ده دیر یار، یئنه اولموش گئجه، یاری
گؤزلر آسیلی، یوخ نه قارالتی، نه ده بیر سس
باتمیش قولاغیم، گؤر نه دؤشورمکده دی داری
بیر قوش «آییغام!» سؤیلیه رک، گاهدان اییلده ر
گاهدان اونو دا یئل دئیه لای- لای هوش آپاری
یاتمیش هامی، بیر آللاه اویاقدیر، داها بیر من
مندن آشاغی کیمسه یوخ، اوندان دا یوخاری
قورخوم بودی یار گلمه یه، بیردن یاریلا صبح
باغریم یاریلار، صبحوم آچیلما، سنی تاری!
دان اولدوزو ایسته ر چیخا، گؤز یالواری چیخما
او چیخماسادا، اولدوزومون یوخدی چیخاری
گلمز، تانیرام بختیمی، ایندی آغارار صبح
قاش بئیله آغاردیقجا، داها باش دا آغاری
عشقین کی قراریندا وفا اولمایاجاقمیش
بیلمم کی طبیعت نیه قویموش بو قراری؟
سانکی خوروزون سون بانی، خنجردی سوخولدی
سینه مده اورک وارسا، کسیب قیردی داماری
ریشخندله قیرجاندی سحر، سؤیله دی: دورما
جان قورخوسی وار هر کیم اوتوزموش بو قوماری
اولدوم قره گون، آیریلالی او ساری تئلدن
بونجا قارا گونلردی ائدن رنگیمی ساری
گؤز یاشلاری هر یئردن آخارسا، منی توشلار
دریایه باخار، بللی دی، چایلارین آخاری
از بس منی یاپراق کیمی هجرانلا سارالدیب
باخسان اوزونه سانکی قیزیل گولدی، قیزاری
محراب شفقده ئوزومی سجده ده گؤردوم
قان ایچره غمیم یوخ، اوزوم اولسون سنه ساری
عشقی وار ایدی «شهریار»ین گوللی- چیچکلی
افسوس، قارا یل اسدی، خزان اولدی بهاری
شعر اوستاد شهریاردان<
جمعه 21 بهمن 1390برچسب:, :: 10:1 :: نويسنده : farzad
تركي عاشقانه لر..... شعر...
قدرت عشق....
عئشقدیر آیینه-یی حوسنو موجهللا ائیلهیهن
دیده-یی عوششاق ایله آنی تماشا ائیلهیهن
عئشقدیر زنجیر ائدهن عوذرا و لئیلی زولفونو
وامیق-ی آشوفته و مجنون`و شئیدا ائیلهیهن
عشقدیر وار ائیلهین یوخدان پئیمبر آدمی
سونرا دا آدم اوچون توپراغی حوا ائیلهین
عشقدیراعجاز ایله یئرله گؤیو بیرلهشدیرن
سونرا دا دریا دؤشونده شمسه ماوا ائیلهین
ذره ذره عشقدیر ذراتِ ذراتا آخان
عالَمی ذرّه قیلان، ذرّاتی دونیا ائیلهین
کائناتین ارکانی البته عشقه باغلیدیر
عشقدیر کون و مکان ارکانی برپا ائیلهین
عشقدیر مجنونو مجنونلوقدا بدنام ائیله ین
یا کی خوش منظر بیرین مجنونا لیلا ائیله ین
عشقدیر بیدار ائدن نفس نفوس عالمی
نفس طغیانکار ایله عالمده بلوا ائیله ین
عشقدیر نور ضیانی بخش ائدن عاشیقلره
چؤلده سرگردان گزهن چوپانی موسا ائیلهین
عشقدیر هئچ دورمادان شمعین گؤزوندن پوسکورن
هم یانان هم یاندیران هم ده تماشا ائیلهین
غونچهنی خندان قیلار رقصان ائدر گوز یرپاغین
عشقدیر البته کی، بیر بئیله غوغا ائیلهین
شکوه لی سوز
بیلمم نیه هر یاندا بلا پس بیزی توتدی
هر بیر یانار اوت دوشدی گولستانی قوروتدی
بیلمم نیه نعمت بولاغین قاینادان الله
یوسقوللاری بس بیر بیله نعمت دن اونوتدی
بیلمم نیچون یوسوفه حُسنی ورن الله
عشق آتشینه قلب ذولیخانی چوروتدی
دوستلار نه خطا ایلدی دوستلوخدان علاوه
دوست اوستونه دوشمنلری دائم یوگوروتدی
دولتلیه رضواندی جهان یوخسولا زندان
ایپ سالدی بو یوخسوللاری زندانه سوروتدی
صابر اشیدیپ بو سوزی باخدی منه گولدی
عرض اتدی بالا بیزلری بیگانه چوروتدی
احساسیله اویناتدی بیزی عقلیمیز آزدی
ئوزباشینا بو میللتین ئوز داشینی سورتدی
پابند اولوپ بس کی خرافاته مسلمان
غفلتده گالیپ چشمه ی تقوانی چوروتدی
بیگانه چالیپ لای لایه خلق یوخلادی یاتدی
ئوز بارماقینی میللتین ئوز گوزونه دورتدی
هرنه آغری، درد گله لذّتدی یاردان عاشیقه
فخردیر، یارین یولوندا اولسا قوربان، عاشیقه
گزسه گر اؤزباشینا جنتّده، دوستاقدیر دئمک
یاخالانسا یار اوچون جنّتدی زندان عاشیقه
وار-یوخوندان، دونیاسیندان ال چکر جانان اوچون
نه اؤنملی گؤوده دیر، نه روح نه جان عاشیقه
باغلاسا ایلقار قووشماق شرطی(مقصدی) ایله یار ایله
قورخو یوخ توپدان، توفنگدن یاکی داردان عاشیقه
هر اودا-سویا آتار اؤزون، راحاتلیق بکله مز
توپراق اولموش دؤشه یی، گونش سه یورقان عاشیقه
کندی کؤنلونده بولار آرتیق او یارین مسکنین
ایشته قیبله، ایشته کعبه هریئر، هریان عاشیقه
ال-ایاقدان، گؤز-قولاقدان، دیل-دوداقدان یار یاغار
مات قالارسان دئیه سن تانری یا انسان عاشیقه!
آذربايجان.........
ساراي
پاکدامني و آزادگي مهمترين عناصر شخصيتي يک دختر ترک آذربايجاني را تشکيل ميدهند.اين پاکدامني و آزادگي نمودهاي بسيار زيبايي در فولکلور و فرهنگ آذربايجان داشته است.يکي از بهترين نمونه شرافت دختران ترک را ميتوان در داستان ساراي جستجو کرد.احتمالا بسياري از ما فيلم يا داستان ساراي را ديده يا شنيدهايم و يا حداقل از مضمون آن باخبر هستيم.
داستان ساراي اينطور آغاز ميشود که در کنار رودخانه ي آرپا چايي که در نزديکي مرز ايران و آذربايجان جاريست در يکي از دهات نزديک آن دختري ساري تللي(گيسو طلا) و آلا گؤز(چشم شهلا) به دنيا مي آيد.پدر و مادرش نام اين دختر را ساراي که در ترکي آذري تحليل يافته ساري آي(ماه طلايي ) ميباشد ميگذارند.سارايِ داستان در طبيعت آذربايجان پرورش مي يابد و دختري ماه رو ميشود.بزرگان ده ساراي را به پسري به نام خان چوبان نامزد ميکنند. روزي چشم خان ده به سارا ميافتد. خان ، پدر ساراي را فرا ميخواند و ازاو ميخواهد که ساراي را به عقد او در آورد.پدر ساراي که مرد ريش سفيدي بود و به خان چوبان قول مردانه داده بود و مصداق آتاسؤزي(ضرب المثل) آذربايجاني:(کيشي توپوردوغون يالاماز) پيشنهاد خان ده را رد ميکند.خلاصه از خان اصرار و از پدر انکار و در اين موقع است که خان متوسل به زور شده و او را مورد ضرب و شتم قرارداده و ساراي را تهديد ميکند که در صورت سربازدن از خواسته ي خان ديگر پدر خود را نخواهد ديد چون او پدرش را خواهد کشت.ساراي که به جز پدر کسي را نداشت و نميتوانست رنج و عذابش را ببيند بر خلاف علاقه ي وافرش به خان چوبان و قولي که به او داده بود تن به خواسته ي خان ظالم داد.
و روزي که ساراي گفت که آماده ازدواج با خان ميباشد همه از اين تصميم او متحير شدند ولي او چاره اي جز اين نداشت چون او شير دختر ترک آذري بود و پاکدامن و ساراي به دنبال خان راهي شد اما در راه تنش را به آب جاري آرپا چاي سپرد و خود را جاودانه ساخت.
يکي از اشعار فولکولور و معروف آذربايجاني (آپاردي سئللر ساراني) است که بر اساس داستان ساراي ساخته شده و از ساليان دراز به اشکال مختلف سينه به سينه نقل شده و امروزه يکي از شاهکارهاي فولکلوريک آذربايجان به شمار ميرود.
گئدين دئيين خان چوبانا
گلمهسين بو ائل موغانا گلسه باتار ناحق قانا آپاردي سئللر ساراني بير آلا گؤزلو بالاني آرپا چايي درين اولماز آخار سويو سرين اولماز سارا کيمي گلين اولماز آپاردي سئللر ساراني بير آلا گؤزلو بالاني آرپا چايي آشدي داشدي سئل ساراني قاپدي قاچدي هر گؤرهنين گؤزو ياشدي آپاردي سئللر ساراني بير آلا گؤزلو بالاني قالي گتير اوتاق دوشه سارا يئري قالدي بوشا چوبان الين چيخدي بوشا آپاردي سئللر ساراني بير آلا گؤزلو بالاني ترجمه فارسي:
سيلها سارا را بردند.
برويد و به خان چوپان بگوييد که امسال به مغان نيايد اگر بيايد به خون ناحق فرو ميرود سيلها سارا را بردند يک فرزند چشم شهلا را. رودخانه ي آرپا عميق نيست آب روانش سرد نيست عروسي مانند سارا وجود ندارد سيلها سارا را بردند يک فرزند چشم شهلا را. آرپا چاي گذشت و طغيان کرد سيل سارا را قاپيد و فرار کرد چشم هر بيننده اي اشکالود است قالي بياور ودر اتاق پهن کن. جاي سارا خالي شد دست چوپان به نيستي رسيد و خالي شد سيلها سارا را بردند يک فرزند چشم شهلا را قره باغ؛ مهد موسیقی آذربایجان
قرهباغ در سال 1747میلادی پس از مرگ نادرشاه افشار با تلاش پناه علیخان جوانشیر به صورت خان نشین درآمده و شهر شوشا به عنوان مرکز آن تعیین گردید. دوران حکومت پناه علیخان بر قرهباغ دورانی پرفراز و نشیب و همزمان با جنگ قدرت در ایران بود ولی پناه علیخان با اقداماتی چون ساخت قلعه و ضرب سکه و جمع آوری سپاه در تحکیم استقلال قرهباغ میکوشید. پناهعلیخان در پایان عمر توسط کریم خان زند به عنوان گروگان به شیراز برده شد و در آنجا درگذشت. در سال 1759م ابراهیمخلیلخان فرزند پناه علیخان حکومت قرهباغ را در دست گرفت. دوره حکومت وی تا سال 1806م که به دست روسها کشته شد، ادامه یافت. در زمان حکمرانی وی، قرهباغ به قلمروی وسیع و حاکمیتی قوی دست یافت. شرایط در قرهباغ برای شکوفایی ادبیات و هنر فراهم گردید. وجود شخصیتی بزرگ چون ملاپناه واقف (1797-1717م) شاعر مشهور قرهباغ و شاگرد شفیع افندی در مقام وزارت ابراهیمخلیلخان زمینه را برای تحولی مهم آماده کرد. واقف در رشد ادبیات و همچنین رونق معماری شوشا نقش فراوان دارد. پس از واقف شاعران بزرگی در قرهباغ مانند میرمحسن نواب (1919-1832م)، صفی قلیخان واله قرهباغی (1835-1776م) و خورشید بانو ناتوان (1906-1839م) و ... بر شکوفایی ادبیات آذربایجان افزودند. در سده 19 قرهباغ به کانون و شعر و ادب قرهباغ تبدیل شد. از حدود 10 انجمن ادبی آذربایجان سه انجمن در شوشا بود.
شعر عاشیقی (عاشیق شعری) در این سده ترقی کرد. شعر عاشیقی رئالیست، با زبان ساده و وزن هجایی بوده و از ادبیات شفاهی الهام میگیرد. این شعر زندگی خصوصیات مردم را بیان میکند. شعر عاشیقی در قرهباغ بسیار پیشرفت کرد و باعث شکوفایی موسیقی آذربایجان شد. این موسیقی در دوشاخه اصلی قابل شناخت است:1- موسیقی عاشیقی 2- موسیقی مقامی.
موسیقی مقامی آذربایجان از یک طرف ریشه در موسیقی عاشیقی دارد و از طرفی پیوندی با ردیف موسیقی سنتی دارد. موسیقی مقامی آذربایجان در هفت دستگاه سازمان یافته که شامل شور، چهارگاه، سه گاه، زابل، ماهور، راست پنجگاه، بیات شیرزا (شامل بیات شیراز و بیات اصفهان) و نوا است. برخی مقامهای مستقل از جمله قطار نیز در موسیقی آذربایجان موجود است.
در اوایل سده 19 عاشیقها پرچمداران بزرگ موسیقی آذربایجان بودند. زنان و مردانی هنرمند در کسوت عاشیق، موسیقی مردمی آذربایجان را در روستاها و شهرها مینواختند. بهترین عاشیقهای آذربایجانی از قرهباغ بودند و از همه جای آذربایجان عاشیقهایی چون عاشیق علی از کلیبر، آقاحسین عارف از تبریز و آقاعبدالرحیم علیل از زنگه زور برای هنرنمایی به این خطه میآمدند. نخستین عاشیق مهم قرهباغ عاشیق پری (1853-1811م) بود. او در جبرائیل متولد شد و در جوانی به شوشا آمد. او با شاعران معروف زمان مانند عاشیق محمدبیگ جوانشیر، میرزاجان مددتوف، عاشیق میرزا حسن، عاشیق میرزا، میرزا اسد بیگ، عاشیق جعفرقلیخان جوانشیر (نوا) مشاعره کرد و بر آنان غلبه یافت. از عاشیق پری 40 تا 50 شعر باقی است. پس از او عاشیقهای بزرگی چوم کربلایی صفی محمداوغلو(واله) (تولد 1832 آغدام)، عاشیق حسین جعفر اوغلو بوزآلقانلی (1941-1860)، عاشیق میرزا (متولد 1888)، عاشیق شمشیر قربان اوغلو قوجایف ( متولد 1893) در قرهباغ ظهور کردند.
یکی از آهنگهای معروف آذربایجانی، قرهباغ شکسته سی است. این آهنگ یکی از مقامات ضربی آذربایجان در دستگاه سه گاه و 4-2 است. پس از خواندن هر بند ملودیها نواخته میشود. این آهنگ محبوب توسط عاشیقها نواخته میشد و معمولاً مهارت عاشیقها در اجرای این آهنگ، مورد سنجش قرار میگرفت.
در این زمان شرایط برای شکوفایی موسیقی آذربایجان به تأثیر از موسیقی مدرن فراهم شد. در این زمینه یک نوازنده قرهباغی به نام صادق اسداوغلو معروف به صادق جان (1902-1846م) نقش بزرگی دارد. او شاگرد میرزا علی عسکر قرهباغی بود. از 1875 تا 1878 سیستم تار آذربایجان را دگرگون کرد. او قواعد تازهای تنظیم نمود. تعداد سیمهای تار را از 5 به 11 رساند. تار پیش از او بر زانو نواخته میشد ولی اسداوغلو آن را بر سینه نهاد. تارهایی که به سبک او ساخته شدند، در ایران، قفقاز، داغستان و آسیای مرکزی گسترش یافت. او پرده زابل را در تار معین کرده و شعبههای جدید سه گاه و ماهور را بر آن افزود. او در شهرهای استانبول، تهران و عشقآباد هنرنمایی کرد. در 1897 در نمایشنامه یک پردهای عبدالرحیم حقوردیف به نام «مجنون بر سر مزار لیلی» موسیقی اجرا کرد. او با هنرمندانی بزرگ چون حاجی حوسو نفتعلی اوغلو (1897-1830)، مشهدی عیسی (مرگ 1905)، کشتازلی هاشم، عبدالباقی کربلایی علی اوغلو زلالوف (بلبل جان) (1927-1841م) و مشهدی اسماعیل قاریاغدی اوغلو (1944-1861) هنرنمایی کرد.
در این زمان یکی از بزرگترین مدرسههای موسیقی آذربایجان در قرهباغ با نام مکتب خراط قلی فعالیت داشت. این مکتب نامآوران بزرگی به موسیقی آذربایجان بخشیده است. مشهدمحمدفرضعلیف (1962-1872)، حاجی حوسو نفتعلی اوغلو، مشهد جمیل امیراصلان اوغلو امیروف (1921-1875)، محمدمشهدی خلیل اوغلو (کئچهچی محمد) (1940- 1866)، حسین اوغلو کربلایی لطیف (1944-1876)، مشهد عیسی، جبارقاریاغدی اوغلو یا شاگرد این مکتب بودند یا از آن تأثیر پذیرفتند.
پس از مرگ خراط قلی، حاجی حوسو و میرمحسن نواب راه او را ادامه دادند. حاجی حوسو به همراه نواب «مجلس موسیقی شناسان» و « مجلس خوانندگان» را در شوشا بنا نهاد. در این دو مجلس نیز خوانندگانی چون مشهدعیسی (عضو فعال مجلس خوانندگان)، حمید امامقلی اوغلو قربانوف مالی بیگلی (1922-1869) (شاگرد حاجی حوسو)، اسلام عبدل اوغلو عبدالله اوف (1964-1876) (شاگرد میرمحسن نواب) فعالیت داشتند. در میان اینان جبارقاریاغدی اوغلو اهمیت ویژهای دارد. او چندی با صادق جان هنرنمایی کرد و در شهرهای مختلف به اجرای برنامه پرداخت. در 1887 نقش مجنون را در نمایش «مجنون بر سر مزار لیلی» ایفاء نمود. از 1900 تا 1905 به همراه رضایف (نوازنده تار) و مشهدی (نوازنه کمانچه) در باکو کنسرتهای فراوانی ترتیب داد. او یکی از مؤسسان کنسرواتور دولتی آذربایجان بود. او را پیغمبر موسیقی قرن مینامند.
در پایان سده 19 زمینه برای رشد ادبیات مدرن و به ویژه نمایشنامه نویسی و اپرا آماده شد. عدهای از هنرمندان قرهباغی همچون ذوالفقار صمداوغلو آدیگوزلوف (1963-1898)، ابوطالب کربلایی مختار اوغلو یوسفوف (1937-1884)، مجید بهبودعلی اوغلو بهبودوف (1945-1870) در هر دو نوع موسیقی مدرن و سنتی سرآمد بودند. میرحسین آقا سیدابراهیم اوغلو شوشینسکی (1965-1898) نیز خواننده دسته عاشیق علعسکر بود.
بی تردید در این میان اوزئییر عبدالحسین اوغلو حاجی بیگوف (1945-1885) مقامی رفیع دارد. او نخستین آهنگساز آذربایجانی و پدر موسیقی مدرن آذری محسوب میشود. یکی از آثار ماندگار او، اپرای مشهور لیل و مجنون است که براساس آثار فضولی ساخته شده است. برادر او ذوالفقار (1950-1884) نیز از آهنگسازان بزرگ آذربایجان است. مسلم ماغایف آهنگساز دیگر قرهباغی اپرای نرگس را ساخته است. از این زمان اپرا نیز توسط قرهباغیان در موسیقی آذربایجان وارد شد. اسفندریار اصلان اوغلو جوانشیروف (خان شوشینسکی) (1965-1898) خواننده کلاسیک آذربایجانی از سرآمدان این رشته است. از آهنگ قرهباغ شکستهسی نیز در اپراهای اصلی و کرم، شاه اسماعیل، عاشیق غریب و شاه صنم استفاده شد.
بدین ترتیب در آغاز سده 20 موسیقی آذربایجانی که در قرهباغ بالیده و رشد کرده بود، آثار ماندگار و نمایندگانی سرآمد پدید آورد. پس از برقراری حکومت شوروی در آذربایجان، موسیقی مورد توجه حاکمان جدید قرار گرفت. مدارس مختلفی تأسیس گردید. در این زمان نیز هنرمندان قرهباغی پرچمدار موسیقی آذربایجان بودند. اشرف جلال اوغلو عباسوف (متولد 1920)، ثریا صدرالدین قیزی قاجار (متولد 1915)، سلیمان ایوب اوغلو علی عسکروف (متولد 1924)، ابوالفتح اسداوغلو علیف ( متولد 1926)، فکرت مشهدی جمیل اوغلو امیروف (متولد 1922)، ذاکر جواداوغلو باقروف (متولد 1916)، خانلار محمداوغلو حقوردیف (1980-1906)، سلطان اسماعیل اوغلو حاجی بیگوف (1974-1919)، عاشیق بستی (بستی کربلایی بایرامعلی قیزی) (متولد 1936)، افراسیاب بدل بیگ اوغلو بدل بیگوف (1976-1907) و مرتضی مشهدی رضااوغلو محمدوف (بلبل) (1961-1897) از این دستهاند. فکرت امیروف و بلبل محمدوف جایگاه رفیعتری دارند. فکرت موسیقی را به تأثیر از پدر آموخت و موفق شد آثاری ماندگار بیافریند. بلبل نیز موسیقی را از سنین کودکی آغاز کرد. مردم به او لقب بلبل دادند. نخستین بار در اپرای سیف الملک ساخته مشهدجمیل امیروف (پدر فکرت امیروف)در 12916 در گنجه برصحنه رفت. او در اپراهای بزرگی چون لیلی و مجنون، اصلی و کرم و عاشیق غریب، نقشهای ابن سلام، کرم و غریب را ایفاء نمود. او در 1927 تحصیل در کنسرواتور باکو را به پایان برده و به میلان ایتالیا رفت. تا 1931 نزد گرانی استاد بزرگ موسیقی تحصیل کرد و برای تدریس به کنسرواتور آذربایجان بازگشت. دوره حاکمیت شوروی، دوره شکوفایی موسیقی آذربایجان است. علی آقا واحد در شعری چننی میگوید:
یاشاسین قیرمیزی شهرتلی سووت قانونی
بو سخاوت نئچه مین حاتم دورانه دگر
قیلدی هر یئرده بنا موسیقی مکتبلرینی
نغمه نین فایده سی ایندی هر انسانه دگر
خلقیمیز موسیقی علمین اوخویور مینلرجه
اؤلکه میز چون بو شرف مهر درخشانه دگر
موسیقیله منی دفن ائله سه لر واحد اگر
قبریمین تورپاغی مین روضه رضوانه دگر
با آغاز اصلاحات میخائیل گورباچف در 1985 ، آذربایجان نیز مانند دیگر جمهوریهای اتحاد شوروی دستخوش تلاطمات سیاسی و اجتماعی گردید. به زودی درگیری در قرهباغ میان آذربایجانیها و ارمنیان آغاز شد. ارمنیان قرهباغ به کمک روسیه و ارمنستان تهاجم را آغاز کردند. با دخالت مستقیم ارمستان تا سال 1994 تمامی قرهباغ به اشغال ارمنیان درآمد و اهالی آذربایجانی این سرزمین آواره شدند. هنرمندان قرهباغی نیز ناچار ترک وطن کردند. بسیاری از آنان در تنگدستی بسرمیبرند. بسیاری از آنان برای گذران زندگی راهی کشورهای دیگر شدهاند. به طور مثال جبرائیل گویوشوف (دانشیار تار کنسرواتور باکو)، طاهر حسینوف (نوازنده خبره ناغارا) و فضولی حسنوف (نوازنه چیره دست تار) که در تهران به نوازندگی مشغول بودند، در زمستان 1382 دستگیر و پس از یک ماه حبس در زندان قصر در رور دوشنبه 4 اسفند 82 محاکمه و هریک به پرداخت 500 هزار تومان محکوم گردیدند.
بدین ترتیب سالیانی است که دیگر صدای تار آذربایجانی در کوهها و بیشههای قرهباغ به گوش نمیرسد. ولی هنوز هم عاشیقها در تمام آذربایجان از مراغه و اهر و کلیبر و اردیبل تا زاکاتال و گنجه و باکو قرهباغ شکستهسی را میخوانند و به یاد طبیعت سحرانگیز قرهباغ آوازها سر میدهند.
گئدیرم...
بیر آخشام سن منى قوناق ساخلادین یارامى یارانلا یویوب باغلادین منیم گؤزلریمله بعضن آغلادین قویمادین گؤزلریم دولا قارداشیم تویونا گلمیشم٬ هر یئر خونچادیر بوش الیم بوكولموش٬ قانلى غونچادیر بیرجه اوره ییم وار٬ پارچا پارچادیر او سنه چاتاجاق٬ آلا! قارداشیم. اوره ییم شیشه دیر٬ اوره ییم حلیم كیم اونو ایكی یه بؤلدو٬ نه بیلیم آل٬ او چیلیك چیلیك٬ او دیلیم دیلیم اونو بیر بیرینه جالا٬ قارداشیم! دره لر كئچه ره م٬ داغلار كئچه ره م اؤزومه آلوودان پالتار بیچه ره م ظولمتى اریدیب سئل سئل ایچه ره م قویمارام ائل داردا قالا٬ قارداشیم توت الیمدن آپارمنی تبریزه ....
قسمت اولوب بو گون قوناق گلمیشم , توت الیمدن آپار منی تبریزه بو گوروش, بو میثال گلمهسین بیزه توت الیمدن آپار منی تبریزه آیلا چیخیم گونله شفق ساچیم دورنا كیمین ائلدن- ائله اوچوم ده ده شهریاردان صحبت آچیم من توت الیمدن آپار منی تبریزه لپهله نیم آرازی ایله آخیم من قارتال اولوم ساوالاندان باخیم من هیجران قالاسینی سوكوم ییخیم من
توت الیمدن آپار منی تبریزه عینی دیلده اؤتن دیللریمیز وار آراز لا بیر لهشن سئللریمیز وار تبریز له باكی تك ائللریمیز وار توت الیمدن آپار منی تبریزه " اولدوز" دیلهر هئچكس ائلدن كؤچمهسین بیرجه قوشدا یووواسیندان اوچماسین اوغلوم, قیزیم یادلارا ال آچماسین توت الیمدن آپار منی تبریزه شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, :: 15:47 :: نويسنده : farzad
پسرا يكي يكي بيان تا كسي نفهمه...........
اخطار ! ... اخطار ! ... تمام دخترا بگوش...
اگه بله نگيدو ناز كنيد اين بلا سرتون مياد زود باشيد وگرنه...
![]() زن زندگي به اين ميگن.....................................
![]() -1- ستاره: شبا مياد بيرون ؛ به همه چشمک ميزنه!!
-2- سحر: دم صبح مياد ؛ معلوم نيست شب قبل کجا بوده !! -3- سايه: هميشه زير پاته ؛ خيابون و خونه واسش فرقي نداره -4- هديه: به همه ميده ، اگه نگيريش از دستت رفته!! -5- راضيه: نيازي به توضيح نداره! -6- آرزو: همه مي کنن -7- سيما: تا لختش نکني کاري بهت نداره! -8- مينا : بايد باهاش ور بري تا خنثاش کني! -9- عسل: همه مي خوان بخورنش! -10- بهار: تا مياد همه مست مي شن! -11- باران: تا مياد خيست مي کنه! -12- مژده : هرجا نگاه کنيمي بيني افتتاحش کردن!! -13- ندا : تا ميده بايد بگيريش! -14- دريا: تا ازش چيزي بخواي , صداشو بلند مي کنه ! انگلیسی : زن شری است مورد نیاز .
زن فقط یک چیز را پنهان نگاه می دارد و ان چیزی است که نمی داند . استونی : از خاندان ثروتمند اسب بخر و از خانواده فقیر زن بگیر. فرانسوی : انتخاب زن و هندوانه مشکل است . آلمانی : کاری را که شیطان از عهده ان بر نیاید زن انجام می دهد . وقتی زنی میمیرد یک فتنه از دنیا کم می شود . آن که را که خدا زن داده صبر همه داده . گریه زن ، دزدانه خندیدن است . یونانی : شرهای سه گانه عبارتند از : آتش ، طوفان ، زن گرجی ها : اسلحه زن اشک اوست . ایتالیایی : زناشویی را ستایش کن اما زن نگیر . زن و گاو را از شهر خودت انتخاب کن . اعدام بزرگترين مجرم تاريخ بدست مجريان زحمت كش قانون ........
جرم اين مجرم : ترساندن دختران در كمال پررويي و جسارت ........
![]() زن در آمریکا.ایران.عربستان:
در ایران به او می گویند : زنیکه معتاد خیابانی !
و در عربستان او را سنگسار می کنند!
در ایران به او می گویند :تهمینه میلانی
و در عربستان او را سنگسار می کنند
در ایران:احتمالاً شوهر غیرتی اش او را کشته
در عربستان صد در صد بر اثر جراحات وارده ناشی از سنگسار به قتل رسیده است!
در عربستان اجازه دارند از بین بی سوادی و سنگسار یکی را برگزینند!
در ایران: مادر مسئول نگه داری و تربیت و بزرگ کردن فرزندان است.
در عربستان:فرقی نمی کند که مادر مسئول چیست چون در هر صورت سنگسار می گردد.
در ایران:در خواست طلاق می دهد و در صورتی که هیچ ادعایی نسبت به نفقه و مهریه نداشته باشد میتواند از همسرش جدا گردد(زمان بین درخواست طلاق و اتمام مراحل قانونی: 14 الی 15 سال!)
در عربستان:درخواست طلاق میدهد و شوهرش اجازه دارد او را سنگسار کند
در عربستان اصولاً هیچ اجازه ای ندارد!!!
در ایران: خاک بر سرت حلیمه! بازم دختر زاییدی؟!؟!
در عربستان: نعم؟البنت؟ لا لا لا! أنا بد بخت! سنک سار یا زنده فی القبر هذه الدختر!
در ایران: فحش، کتک ، اسید ، چاقو ، قتل ناموسی…..
در عربستان: به دلیل دلخراش بودن صحنه ها از بیان آن عاجزیم
دختر آپديت شده ي آنلاين........
![]() آزادي و دختران .......
در يك نگاه ...
![]() ![]() دختران عزيز لطفا اين بنده حقير رو ترور نكنيد آرزوها داره........
چراغ هر خونه ای یک زنه.
روزی مادر می شی و به موجودی زندگی می بخشی.
در دنیا هرگز به اندازه ای که در حق تو اجحاف شده در حق موجود دیگه ای نشده با این حال امروزه زن ها رو در هر عرصه ای می بینیم:سیاست، اقتصاد، علم و حتی ورزش!.
شاید از طرز کار کامپیوتر یا تکنیک های فوتبال سر در نیاری ولی اگه یه هفته طرف اشپزخونه نری اقایون حتما یه بلایی سرشون می یاد.(توضیح اینکه در چنین مواردی دو حالت وجود داره آقایون خسیس از گشنگی می میرن و دست و دلبازاش که غذای حاضری خریدن واسشون خیالی نیست یا ورشکست می شن یا مسموم.)
سر ابوالهول مجسمه دانش و خرد به شکل زنه
درهای کعبه تنها به روی یک زن باز شد.
سال ها پیش دختری 18 ساله فرماندهی ارتش فرانسه رو بر عهده گرفت و اسمش رو در تاریخ جهان ماندگار کرد(ژاندارک).
یادت باشه که خداوند، تمام جهان رو به خاطر برکت وجود یک زن افرید.(خانم فاطمه زهرا)
نماد الهه عشق، زیبایی، جنگ و عقلانیت در یونان باستان به شکل زنه.
زنی، سال ها پیش با هوش و ذکاوتش یکی از مردان قدرتمند دنیا رو شکست داد(شکست شرم اور فیلیپ، پادشاه اسپانیا از الیزابت، ملکه انگلستان1533_1603)
کاملا مستنده:باهوش ترین انسان دنیا یک زنه!.
چند تا از جنگ های بزرگ تاریخ جهان به خاطر عشق شدید مردها به جنس تو بوده.
هیچ کی نمی دونه دقیقا تو فکرت چی می گذره؟ خود فروید، پدر روانشناسی جهان گفته بزرگترین سوالی که هرگز پاسخ داده نشده و من هم هرگز پاسخ ان را نیافته ام این است که یک زن چه می خواهد؟
از قدیم گفتن:پشت هر مرد موفقی زنی باذکاوت بوده.
یشتر از اقایون عمر می کنی(از لحاظ علمی ثابت شده)._فقط تویی که می دونی بوی خاک بارون زده تو شبای پاییزی چه جوریه.
بهشتم که زیر پای امثال شماست.
و مهم تر اینکه هیچ وقت از گریه کردنت خجالت نمی کشی.
می تونی هزار بار هم فیلم رومئو و ژولیت رو ببینی و باز گریه کنی.
در تاریخ جهان به زیرکی معروفی.
بزرگترین کوئن:خیالت از بابت سربازی راحته!
انقدر زود همه چی رو می گیری که شش سال زودتر از اقایون به تکلیف می رسی.
هیچ موجود دیگه ای مثل تو تا این حد ریزبین و بادقت نیست .
لازم نیست صبح به صبح صورتتو اصلاح کنی.
هیچ وقت مجبور نیستی به تعداد موهای سرت بری خواستگاری.کافیه فقط یه "بله" کوچولو بگی اونم با هزار منت و ناز و کرشمه.
در آخر اگه یه کم دیدید جنبه اخلاقیش کم بود ببخشید...جنبه طنزشو ببینید...
در امریکا: طلاق ….
۹-زنی به شوهرش خیانت کرد….
در امریکا:Oh God Thanks
۸-تبریک میگم شما پدر شدید.بچتون یه دختره
در ایران تنها برای دست شویی رفتن و تنفس نیازی به اجازه کسی ندارد!
در امریکا نیازی به اجازه کسی برای انجام کارهایش ندارد.
۷-یک دختر 18 ساله:
در امریکا:درخواست طلاق می دهد و نیمی از سرمایه شوهرش به او میرسد( زمان بین درخواست طلاق و اتمام مراحل قانونی:دو هفته)
۶- اگر زنی بخواهد از شوهرش جدا شود:
در امریکا: مادر و پدر مسئول نگه داری و تربیت و بزرگ کردن فرزندان هستند.
۵- مادر:
در ایران اجازه دارند در پزشکی ، حقوق ، مهندسی و …. به شرط تفکیک جنسیتی تحصیل نمایند
در امریکا اجازه دارند در پزشکی ، حقوق ، مهندسی و … تحصیل نمایند.
۴-زنان:
در امریکا : احتمالاً او یک زن خیابانی و بی خانمان بوده.
۳-اگر جسد زنی در یکی از میدان های شهر و درون یک کیسه پلاستیکی پیدا شود:
در امریکا به او می گویند : فمنیست
۲-اگر یک زن برای برابری حقوق زن و مرد تلاش کند:
در امریکا به او می گویند :زنیکه سیگاری
۱-اگر یک زن سیگار بکشد:
كاش بير نسيم اولام احساسا سوگي آرتيرام گول جمالاردان اوپوب عاشق معشوق آرتيرام كاش بير اولدوز اولام كجه گزمه لر كيمين باخاندا سن يار منه تك گوزلرينه ناظر اولام كاش بير گوش اولام اوچام گدم گويلر من يار نگارين گورميه باشقالانيب قانات چالام كاش بير عاشق اولام خلقين ختمتينده من اميدورم اميد آلام ياخشي ورم ياخشي قالام كاش بير قلم اولام وفاسيز دنيايه يازام يازام كي سن بي وفا منده سنه هچ دورامام كاش بير يولداش اولام يولداشليغا احترام گويام يولداشليغ يولوندا من جان ورم جانلار آلام كاش بير ساقي اولام مي ورم ساغليغ الام جاميني بولو دولدورام شادليغا شيدليغ آرتيرام كاش بير اوغول اولام زاده ي فروشكوه شكوه و ناز اتميه من جان اولام جيار اولام
آي شبيلي اؤرگينده وار سؤ منبعسي *** سؤسؤزلار ساقي سي جامي شير لوله سي
سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, :: 18:20 :: نويسنده : farzad
اين شيرماده پس از شكار آهو متوجه مي شودكه شكارش بارداربوده،
بابا ناي نان دادن ندارد! به سلامتي بچه اي که با کفش پاره ميره مدرسه چه کسی می گوید که گرانی اینجاست؟!
حاج رحیم موذن زاده اردبیلی رحیم در کودکی به مکتبخانه میرود و تحت نظر میرزا عزیز، قرآن و دستگاههای موسیقی را فرا میگیرد هم پس از طی این مرحله، به مدرسه حاج ابراهیم آمدیم. طلبه بودیم به اصطلاح امروز ولی حین طلبگی، این اذان با ما همراه بود با سکونت پدر در تهران، رحیم موذن برای تحصیل حوزوی رهسپار قم میشود. حاج مهدی سراج - از دوستان رحیم - میگوید: «وقتی شیخ کریم(پدر حاج رحیم) به تهران میآید، رحیم را برای درس خواندن به قم میفرستد. صدای رحیم آنقدر خوب بوده که دیگر همیشه او برای مجالس، در قم میخوانده است. مداحان قم پیش شیخ کریم شکایت کرده بودند که با آمدن رحیم ما از کار افتادهایم». رحیم درس خارج فقه میخواند و ظهرها در حرم حضرت معصومه اذان میگفت ملکه بخششکن - همسر رحیم موذنزاده اردبیلی - تعریف میکند که حاج رحیم حدود سال1330 به اردبیل میآید و از او خواستگاری میکند؛ «4 ماه بود که پدرش فوت کرده بود. ما عروسی کردیم و آمدیم تهران. خانوادههای ما با هم همسایه بودند و ساکن یک محله بودیم تا سال 1334 که صدای حاج رحیم در رادیو ضبط شود، موذنزاده اردبیلی برای مسجد امام و رادیو ملی بهصورت زنده اذان میگفت
خود حاج رحیم در گفتوگو با خبرگزاری ایسنا این ماجرا را اینگونه تعریف میکند: «یک روزی تصمیم گرفتم تا یک اذان یادگاری بگویم. در استودیوی 6 صدا و سیما، هر گوشهای انداختم، نشد تا اینکه آن را در روحالارواح آواز بیات ترک به این شکل که بیش از 50 سال پخش میشود گفتم. ما ایرانی هستیم و اذان ما باید برخاسته از خودمان باشد. الان اذانخوانهایی هستند که از عربستان تقلید میکنند و این پسندیده نیست و خود ما باید ابتکار به خرج دهیم. الان 50 سال است که کسی نتوانسته روی این اذان من اذان بگوید؛ حتی برادرم سلیم که آن صدای گیرا و زیبا را دارد و این خواست خداست؛ همان خدایی که میگوید اگر با من یکصدایی کنید، محبت شما را به قلوب همه میاندازم
تلویزیون و رادیو اذان او را پخش میکردند و مردم هم این اذان را دوست داشتند اما هیچکس سراغی از او نمیگرفت «بیماری رحیم از سال 74 شروع شد و در سال 84 به اوج رسید. این اواخر، سرطان از مثانه، به کلیه و کبد و ریههایش هم رسیده بود» موذنزاده در آخرین ماههای زندگیاش نهایتا موفق میشود به آرزوی خود برسد و حاجی شود. پسر بزرگ او میگوید که پدرش پس از شنیدن خبر سفر حج بسیار خوشحال شده است
بنا به درخواست حجاج دیگر کشورهای اسلامی در مکه نیز اذان خود را گفته است: «خودش میگفت ازش خواستهاند که در عرفات اذانش را بخواند ولی «علیا ولیالله» را نگوید. قبول نکرده بود. دست آخر آنها قبول میکنند که اذا نش را کامل بخواند علی معلم دامغانی که اذان او را در عرفات شنیده بود در مورد موذن زاده میگوید ایشان نه تنها در ایران بلکه در جهان هر مسلمانی را با صدایش مدهوش میکند.
از سال 1357، دوره گمنامی موذنزاده اردبیلی آغاز میشود. موذنزاده در برخی مساجد تهران مناجات و نوحه میگفت و هر سال، شبهای عاشورا در مسجد اردبیلیها به منبر میرفت. جز خانواده و دوستان، کمتر کسی از وجود او آگاه بود.و وضعیت مالی بدی داشت ولی این راه که موذن زاده داشت میرفت هدفی بزرگ یعنی رضایت خدا در ان بود و چیزی نمیتوانست حاجی را ناامید کند. پسر بزرگ موذنزاده میگوید: «همه فکر میکردند که پدرم فوت کرده است. هیچکس تا سالها پیگیر نشد که او کجاست و چه میکند.
صفحه قبل 1 صفحه بعد |
|||
![]() |